یه روز ملانصرالدین از یه روستایی رد می شد.مردم اون روستا جلویش را گرفتند.
گفتند شما طبابت بلدیت؟
ملانصرالدین گفت:بله من یکی از رشته هایی که خوندم طبابت بوده.
ملانصردینو بردندش بالا سر مریض.یه نگاهی به مریض کردو گفت:
دوتا سیخ کباب بیارید.کبابو آوردن خورد.گفت دوتاسیخ دیگه هم بیارید.اون هم خوردودوتا چایی هم بیاریدو..............تواین حین مریضه مرد.مردم گفتند توکه یه نفرکشتی.
گفت :نه .دونفر داشتن می مردند یه نفرشون را نجات دادم .
اونی که داشت از گرسنگی می مردو نجات دادم.
بیشتر از آدم ساده لوح متنفرم تا از آدم بدجنس !
آخه اگه آدم ساده لوح نبود که آدم بدجنس معنا نداشت !
باور کنید اگه تو این وبلاگ بازی کنید پشیمون نمیشید!
تا حالا دقت کردین
وقتی می خوایم یقه لباس یا روی سینه رو نیگاه کنیم
لب و لوچه آدم کج میشه !
همین الان امتحان اگه کن باورت نمیشه !
تورو جونه هرکی دوست دارید نظرتون رو راجع به وبلاگ بگید تا من بفهمم وبلاگمون در چه حده!!!
در ضمن یادتون نرهangry birds بازی کنید!!
چه زیبا دیدگانم اشک می ریزند
در این آیینه ی صد رنگ
و از مجذور چشمان تو در محراب ابرویت
عجب رنگین کمان های قشنگی در نگاه من می آمیزند
تو مثل نور مشهودی
تو در عینی که در نزدیکی ذهن منی، دوری
تو مثل منظومه ی شمسی، پر از اوزان نورانی
تو مثل شعر منثوری
چه قدر از حجم
پرواز ماهیت روح انسان رو برملا میکنه
هر چی بالاتر میری دنیا توی چشم تو کوچیکتر میشه و روح تو در چشم دنیا بزرگتر.
پرواز را به خاطر بسپار.....